مینیمال های مهدی کریمی

دختری با دامن کوتاه، بیرون پنجره اتاق من، انجیل می خونه

یکشنبه اس، دارم گریپ فروت می خورم
در طرف غرب
یه کلیسای ارتودوکس روسی هست.
اون زن از نژاد تیره شرقی ِ
چشمای قهوه ای بزرگش از انجیل بلند شد
و بعد دوباره
بر روی انجیل سیاه و قرمز کوچیک
پایین افتاد
همونطور که می خونه
پاهاشو تکون میده
تکون میده
آروم و موزون می رقصه
و انجیل می خونه…
گوشواره های طلایی بلند
و دو دستبند طلایی بر هر دو دستش
فکر می کنم یه مینی سوت تنش ِ
که خیلی بهش میاد
به روشن ترین رنگ خرمایی ممکن
چرخ می زنه
با پاهای بلند زرد
زیر نور گرم خورشید
نمیشه نادیده اش گرفت
میلی هم به این کار نیست…
رادیوی من داره موسیقی سمفونیک پخش می کنه
اون نمی تونه بشنوه
ولی حرکاتش بدجوری با ریتم می خونه
اون تیره اس، او تیره اس
داره راجع به خدا می خونه
خدایی که منم.
===== چارلز بوکوفسکی =====
پی نوشت-1: روی سنگ قبر چارلز بوکوفسکی نوشته شده: «تلاش نکنید.» به قول همسر چارلز ‌اگر شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده است. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدهید.
پی نوشت-2: جا دارد که از دوست خوبم آرام روانشاد تشکر کنم که چندی پیش اولین رمانش با نام «به پشت سر نگاه نکن» به دستم رسید. به نظر من صداقت و ساده نگاری آرام عزیز در این داستان در بیان حقایق تلخی که هر روز هزاران از آن در اطرافمان روی می دهد قابل تحسین است.

 

55 پاسخ

  1. عالی بود سامان.

    16 فوریه 2010 در 5:38 ق.ظ.

  2. پی نوشت زیبایی بود.قشنگ تر از متن.متن هم زیبا بود قشنگ تز ار عکست.خودتونم زیبایید زیبا تر از وبلاگتون.(زیبایی در عقیده)
    مینیمالیست کوچک من هر چه قدر به عکس نگاه کردم مفهوم عکس تفهیم نشد.دختره چی پشت پاشه؟
    محیطی زیبا را در وبلاگت تجربه کردم و خواهم کرد
    قلمتون مستدام

    16 فوریه 2010 در 5:55 ق.ظ.

  3. خوب بودنش واقعا خوب بود… واقعا…

    16 فوریه 2010 در 8:22 ق.ظ.

  4. زیر نور گرم خورشید
    نمیشه نادیده اش گرفت…
    .
    .
    .
    .
    .
    خیلی خوشم اومد سامان خیلی خوب بود ممنون!
    راستی سلام دوست!!!

    16 فوریه 2010 در 8:43 ق.ظ.

  5. راستی یادم رفت بگم درباره اون ماجراجویی دوران بچگی ، خیلی شبیه به من بودی منم همیشه خودم رو توی یه کشتی بادبانی توی اقیانوس تصور می کردم قالی می شد دریا و کاناپه می شد کشتی و من فاتح سرزمینهای ناشناخته در جستو جوی گنج !

    16 فوریه 2010 در 8:49 ق.ظ.

  6. سامان عزیز
    نوشته هایت زیبا و لطیف هستند آدم را با خود میبرند به دنیای رویا پردازیهای رنگارنگ .
    این عکس مرا به یک ترانه نزدیک کرد از خواننده ای که دوستش دارم .
    پی نوشت 1 فوق العاده بود اشاره به یک حقیقت آشکار که ما نمیبینمش .
    پی نوشت 2 هم ادای دین بود به یک دوست آرام عزیز با قلم ساده و روانش .ممنون .بابت حضور گرمت .

    16 فوریه 2010 در 12:19 ب.ظ.

  7. ممنون سامان عزيزم.انتخاب عالي بود و تصويري بسيار زيبا

    16 فوریه 2010 در 3:50 ب.ظ.

  8. salam Saman-e aziz! merci

    16 فوریه 2010 در 8:04 ب.ظ.

  9. چه پاياني داشت! فارغ از ارزشگذاري مضموني واقعاً ساختارش بي نظير بود.

    اين عكسه هم بد نيست ولي من چون تعريفم از زيبايي خيلي فاصله داره با مسائل فيزيكي و جسمي -و از اون بدتر جنسي!- واسه همين اگه من بودم ترجيح مي دادم يه همچين عكسي رو براي اين نوشته انتخاب نكنم چون اين نوشته به نظر من جنبه اروتيكش -اگه همچين جنبه اي داشته باشه- در پشت يه پرده از دسترس ناپذيري و دريغه نه مثل اين عكس كه جداي از برهنگي در حالت فيگور هم يه جور دعوت جنسي در خودش مستتر داره يا دست كم چنين تداعي اي رو داره.
    ==========================
    سامان: البته این عکس رو صرفا به این خاطر گذاشتم که تصویر روی جلد کتاب ِ «دختری با دامن کوتاه…» نوشته چالرز بوکوفسکی ِ که به همین اسم ترجمه شده که البته اجازه چاپ نداره، در ضمن با عرض پوزش اصلا فکر نمی کردم شما با آن دیدگاه های خاص نسبت به هنر سینما، اینگونه سطحی و خشک به قضیه نگاه کنید. ظاهرا دیدگاه شما هم همانند آنهایی ست که به محض شنیدن واژه س ک س یا به محض دیدن تصویری نیمه عریان یا عریان، بلافاصله نوچ نوچ نوچ شان عالم را فرا می گیرد. این پاسخ را از آن رو بیان کردم که به این کامنت شما اعتراضات زیادی شده بود…

    17 فوریه 2010 در 10:54 ق.ظ.

  10. دوست ندارم خدا باشم چون همین جوری که می تونه به این تصویر زیبا نگاه کنه به طرفه العینی می تونه نابودش کنه!
    این فلسفه خلقت از تولد تا مرگ همیشه واسم سوال ایجاد می کنه!آخه این چه خالقی که برای مخلوقش زوال و نیستی طلب می کنه؟
    تصور کن که تو یه نقاش باشی و یه تابلوی زیبا بکشی و بعد سطل رنگ رو برداری و نابودش کنی!
    یا کتابی بنویسی و آتیشش بزنی!
    یا مادر باشی و بچه ات رو به محض دنیا اومدن بکشی!
    در ذهنیتم نمی گنجه یا من خنگم یا خدا یه جای کارش می لنگه!

    17 فوریه 2010 در 12:14 ب.ظ.

  11. هميشه برام جالب بوده تلفيق آهنگ يا صدايي كه ميشنوم با حركات يه موجود زنده !

    ميشه برداشتهاي مختلفي كرد از نوشته ي روي اون سنگ قبر . مثلن اينكه «تلاش نكن» چون نتيجه اي نخاهي گرفت! يا اينكه»تلاش نكن» هر چه آيد خوش آيد ياهمون گفته ي همسر چارلز…(:

    17 فوریه 2010 در 1:43 ب.ظ.

  12. ما همه خداییم
    همگی تجلی خداییم

    17 فوریه 2010 در 5:21 ب.ظ.

  13. واجب شد از فردا دیگه تلاش رو بذارم کنار یکی دیگه رو بچسبم

    17 فوریه 2010 در 9:39 ب.ظ.

  14. سلام ، ..
    حتما آهنگ مشهور pop که توسط جوین اوزلویرن تصنیف و اجرا شده را شنیده ای ؛ که در اون خواننده می پرسه «چی می شد ما هم می تونستیم جزئی از خدا باشیم ؟ » این آهنگ بعد از اجرا تاثیر به سزایی روی مردم داشت و آنها را به نوعی تکان داد ، مردم نمی تونستند قبول کنند که جزئی از خدا هستند …
    روح وارد بدن نمی شود . جسم توسط روح محصور می گردد . جسم ماوای روح نیست برعکس آن صحت دارد …زیبا بود این مطلبتون

    18 فوریه 2010 در 1:35 ق.ظ.

  15. من تلاش و دوست دارم و تنها چیزی که من و از خودم و زندگیم راضی می کنه تلاش کردن هست .
    رویای زیبایی داشت این مرد .

    18 فوریه 2010 در 6:57 ق.ظ.

  16. زیبا بود…

    18 فوریه 2010 در 9:05 ق.ظ.

  17. چه رویای زیبایی…
    در مورد تلاش هم راست گفته,باید هم تلاش کرد و هم امتحان که وقتی برگشتی به پشت نگاه کردی حسرت نخوری!

    18 فوریه 2010 در 10:09 ق.ظ.

  18. اون که کلا شوخی بود.ولی واقعا تو کف اون سئوالیم که توی پ.ن نوشتم

    18 فوریه 2010 در 11:14 ق.ظ.

  19. سواي پاسخت به نظر آن دوست خواننده كه تصوير اين مطلب را بيشتر به يك دعوت جنسي تعبير كرده، مي خواهم بگويم:
    بر اساس شناخت حداقلي اين حقيراز حضرتعالي، شما اصولاً به بيان شفاف و عريان عقايد و مطالب مستتر در پس ِ ذهنتان، شهره ايد و داستان از زماني آغاز مي شود كه اين شناخت حداقلي از شخص اَنور شما در پس ِذهن مخاطب نباشد كه در اين صورت اصولاً بايد آنان را در خوشه اي از خوشه هاي مكتب فخيمه » اُسكوليسم» طبقه بندي كرد.
    اينجانب به سهم خود از نقش مؤثر و سازنده حضرتعالي در راستاي تنوير، آشنايي و هدايت هرچه بيشتر مخاطبين با مكتب اصيل و فرخنده «اسكوليسم» تشكر و به عنوان پيشكسوت اين مكتب، اعلام مي دارم كه به هم خانه بودن يك سال و اندي و دوستي چند سال و اندي خود با حضرتعالي افتخار نموده و از آن مقام محترم به دليل تحمل مرارتها، سختي ها، مصائب و ناملايمتي هايي كه در طول آن ايام در راه شناخت و هدايت اينجانب نسبت به مكتب مذكور، قدرداني نموده، حلاليت مي طلبم.
    در انتها از آن پير فرزانه و چراغ راه طريقت دعوت مي شود كه اينجانب و جمع حضار را از بيانات خود مستفيذ فرمايند:

    18 فوریه 2010 در 12:49 ب.ظ.

  20. .•*.
    .•*..*•.ســــــلام ….
    .•*..*•. .•.
    .•*..*•. .•*..*•.
    .•*..*•. .•*..*•. .•*چطوری دوست مهربونم؟
    .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
    .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*
    .•*.من آپمممممممممم.•*..*•. .•*..*•. .
    .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*. اگه مایل بودی بیا ببین
    .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .
    -´´´´#####´´´´´´####.•*..*•. .•*..*•.
    ´´########´´#######.•*..*•. .•*..*•.
    ´############´´´´###.•*..*•. .•*..*•.شاد باشی
    #############´´´´´###.•*..*•. .•*..*•.
    ###############´´###..•*..*•. .•*..*•.
    ############### ´###..•*..*•. .•*..*•..
    ´##################.`.•*..*•. .•*..*•.
    ´´´###############..•*..*•. .•*..*•. آرزومند آرزوهــــاي قشنگت
    ´´´´´############.*.•*..*•. .•*..*•.
    ´´´´´´´#########.`.•*..*•. .•*..*•.
    ´´´´´´´´´######..•*..*•. .•*..*•.
    ´´´´´´´´´´´###..•*..*•. .•*..*•.•
    .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
    .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*.
    .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
    .•*..بای .•*.*.•*.*
    .•*..*•. .•*..*•.
    .•*..*•. .•*..
    .•*..*•. .

    منتظرم

    18 فوریه 2010 در 8:06 ب.ظ.

  21. با اينكه تا به حال فرانسه نبودم، اما اينجا منو ياد فرانسه ميندازه!!

    19 فوریه 2010 در 8:48 ب.ظ.

  22. ساناز

    داره راجع به خدا می خونه…..خدایی که منم…..خدایی که منم

    20 فوریه 2010 در 8:09 ق.ظ.

  23. همیشه چارلز بوکوفسکی رو دوس داشتم، به خاطر دیدگاه های متفاوتش. مرسی از انتخاب خوب این شعر.

    20 فوریه 2010 در 8:46 ق.ظ.

  24. خوبه بحث خوبيه به شرطي كه منطقي ادامه ش بديم نه اينكه مثلاً‌ تو به من بگي خشك و سطحي اون يكي بگه اوسكول و منم بر فرض محال بيام و به بقيه بگم روشنفكرمآب و غربزده و جوگير و از اين قبيل برچسب هاي بي فايده. من براي مخالفتم با اون تصوير دليل آوردم فكر مي كنم ديگران هم بايد براي موافقتشون دليل بيارن نه اينكه مخالف رو تخطئه كنند. البته من واقعاً برام مهم نيست كه چه برچسبي مي زنن بهم چون اصلاً‌ به نظرم مهمترين مانع آزادانديشي همين نگراني از اين چيزاست. بگذريم برم سر بحث:

    عكس زن عريان به نظر من في نفسه بار جنسي داره مگر در شرايط خاص. يعني اصل با تصوير يه زن برهنه داشتن بار جنسيه مگه اينكه خلافش ثابت بشه. دانش سينمايي من كه قابل ذكر نيست. كوبريك رو مثال مي زنم. تصوير نخست فيلم «چشمان كاملاً بسته» چيه؟ بدن كاملاً برهنه نيكول كيدمن. هيچكس نيست كه بگه كوبريك اين صحنه رو به خاطر بار جنسي ش نذاشته. كيدمن توي اين تصوير داره لباسش رو در مياره و تصوير ميتونست يه لحظه قبل از برهنه شدنش كات بخوره. چرا نخورد؟ چون كوبريك عامدانه مي خواست بر وجه جنسي تصوير تكيه كنه نه چون باصطلاح روشنفكر بود! و براش مهم نبود كه بازيگرش لخت باشه يا پوشيده بلكه چون فيلمش درباره مسائل جنسي بود و اصلاً آخرين ديالوگ فيلمش هم واژه ايه كه كاملاً‌ با اين نماي اولي همخوانه يعني: fuck

    اينكه گفتي اين تصوير متعلق به ترجمه اين كتابه دليل بر همخوان بودن اين تصوير با محتواي كتاب نيست. من كه كتاب رو نخوندم اما دو حالت بيشتر متصور نيست. يا اينكه كتاب مضمون اروتيك نداره كه در اين صورت اين عكس عكس بي ربطي خواهد بود يا اينكه كتاب مضمون اروتيك داره كه در اين صورت گزيده اي كه توي اين مطلب نقل كردي نمونه خوبي براي معرفي مضمون اصلي كتاب نيست. مخالفت من با اين عكس به اين خاطر نيست كه تصوير يه زن برهنه است! بلكه به اين خاطره كه اين عكس رو بي مناسبت دونستم با نوشته. و الا اگه مثلاً درباره چشمان كاملاً بسته مي نوشتي و اون نماي ابتدايي رو مي ذاشتي مخالفتي باهاش نداشتم اگرچه شايد خودم به دلايل شخصي براي همون فيلم هم تصوير ديگه اي رو انتخاب مي كردم.

    و بالاخره اينكه آزاد فكر كردن به نظر من اين نيست كه فقط متفاوت فكر كنيم بلكه بيشتر به اينه كه پذيراي نظرات مخالف و متفاوت ديگران باشيم.
    =================
    سامان: ممنون از نظرت دوست من، تعداد زیادی اعتراض داشتن که خوب شد بیان کردی…

    20 فوریه 2010 در 8:54 ق.ظ.

  25. سلام سامان عزيز

    من حالا در تهران هستم. جشنواره قند پارسي روز يك شنبه و دو شنبه دوم و سوم اسفند ماه نارمك، فرهنگسراي خانواده برگزار مي شود اميدوارم بتوانم تو را آنجا ببينم.
    اين شماره آقاي محمد حسين محمدي دبير جشنواره و ميزبان ما است من هنوز شماره اي ندارم
    09192594737
    تشكر عزيز

    20 فوریه 2010 در 2:08 ب.ظ.

  26. سلام
    حرف زیادی نمی زنم
    پست خوبی بود در این وبلاگ
    و البته در این صفحه
    راستی
    سلام
    و ممنون که من رو هنوز یادت هست
    ببخش کم سعادتم کمتر میام اینجا

    20 فوریه 2010 در 10:01 ب.ظ.

  27. salam dustam.mersi a dastanat.fogholadei.linkidamet

    21 فوریه 2010 در 6:12 ق.ظ.

  28. salam rafige gadimi ….
    HeNe hastam !
    mibinam ke damo dastgah ro vasi tar kardi akhaaavi …
    Hlet chetore?
    vagan dastan haye khobi minevisi …
    bia ye fenjan chay dar khedmat bashim …

    21 فوریه 2010 در 10:08 ق.ظ.

  29. تراژدی دیگری سروده شد!

    21 فوریه 2010 در 1:27 ب.ظ.

  30. سلام سامان عزيز
    نامرد! مي توني در انتقال به وردپرس، بهم كمك كني؟
    ظاهراً در اين انتقال و مراحل پرسنگلاخ بعدي بايد از نعمت «فيلترشكن» هم استفاده كنم؟
    در ضمن آيا انتقال مطالب گذشته ام به محيط جديد امكان پذير هست؟
    خواهشمند است درصورت موافقت، هرچه سريعتر با اينجانب (ديداري،‌ شنيداري و يا وبلاگي) تماس گرفته و خانواده اي را از نگراني برهانيد.

    21 فوریه 2010 در 3:25 ب.ظ.

  31. اما درخصوص كامنتي كه به تاريخ 18 فوريه برات گذاشتم:
    من به هيچ وجه قصد اهانت به خواننده يا خوانندگان محترم اين وبلاگ را نداشتم
    به خصوص جناب «آزاد جعفري»
    مطلب اينجانب صرفاً شوخي با شخص ِشخيص ِ صاحبخانه بود كه بعضاً با مطالبش، خوانندگان و مخاطبين محترم و محترمه را به ورطه ي گمراهي و ضلالت مي كشاند!
    خداوند ايشان را، شمارا، مرا، احمدي نژاد را و جسارتاً خودش راغريق عافيت بگرداند.
    آمين (جمعيت)

    21 فوریه 2010 در 3:53 ب.ظ.

  32. سلام
    خیلی خوب بود. ساده و روان. گویا

    21 فوریه 2010 در 6:03 ب.ظ.

  33. بسیار زیبا . مخصوصا نظرهای این پست . زیبا تر و خواندنی تر از این کلا نظر به نظر ادم بیشتر احساس می کند پست بیشتر به سمت نابودی در حرکت است . مخصوصا این کامنت اخری که ما گذاشتیم . دیگر ختم بی ربطی بود . در کل درود . پیروز باشید .

    21 فوریه 2010 در 8:03 ب.ظ.

  34. تقریبا همه ی وبتون رو خوندم. فوق العاده اید.همین.

    21 فوریه 2010 در 9:28 ب.ظ.

  35. نازنین 1987

    سامان خلن می دونم دیر اومدم ولی از وقتی که گودریدز فیلتر شده بچه ها رو به سختی می تونم پیدا کنم و بخاطر فیلترینگم خودم دست بکار شدم و یه وبلاگ راه انداختم خوشحال می شم اونورا ببینمت.

    و اما نوشته . حرفی ندارم که بزنم چون واقعا برا جذاب بود توصیفاتی باورکردنی
    و اما عکس. من از تصویرهای کنار نوشته هات کلا خوشم میاد و از این یکی هم خوشم اومد. یه توضیحم بالا داده بودی . خیلی خوبه که حتی به تصویرهای روی جلد کتاب ها هم احترام می گذاری برام جالب بود.
    و یه جواب برای شبنم که من نویسنده های زیادی و می شناختم که آثارشون و خودشون از بین بردند یکیشون هدایت بوده کافکا هم سفارش کرده بوده بعد از مرگش از بین ببرنشون که خدا رو شکر این کارو انجام نمی دند.

    22 فوریه 2010 در 12:51 ب.ظ.

  36. راستی آدرس وبلاگم و فراموش کرده بودم بذارم/ پس منتظرم قدم رنجه کنی.

    22 فوریه 2010 در 6:12 ب.ظ.

  37. ممنون که اومدی ولی اینکه گفتی نوشته هام خاصه فکر کنم یکم اغراق بوده ولی بازم ممنون از تعریفت.
    منم فکر کنم از یک دنیا پر از اطلاعات ادبی (گودریدز) جدا موندم.

    23 فوریه 2010 در 12:14 ب.ظ.

  38. سلام… به روزم و منتظر شما………

    ميخوام لينكتون كنم… بگيد با چه اسمي!

    24 فوریه 2010 در 10:02 ق.ظ.

  39. من آپم دوست عزيز

    24 فوریه 2010 در 2:16 ب.ظ.

  40. man

    top nevisia……..

    25 فوریه 2010 در 7:49 ق.ظ.

  41. خدا خدائي مي كند …

    25 فوریه 2010 در 9:32 ق.ظ.

  42. salam Saman.khoobi?!merci az hozooret.kheyli vaght bood montazeretboodam ke neveshtamo bekhuni!
    thanks a million

    25 فوریه 2010 در 11:25 ق.ظ.

  43. دختر بالغ همسایه پای کمیابترین نارون روی زمین فقه میخواند ..

    25 فوریه 2010 در 3:13 ب.ظ.

  44. مهدی

    اين دختره كه كارش از دامن كوتا گذشته!
    منتظر يكي از نوشته هاي نوستالوژيكت هستم البته اگه هوس كردي كه يه كم خوش بگذروني.

    26 فوریه 2010 در 9:14 ق.ظ.

  45. با چیزی به نام زندگی آپم… و منتظر شما

    26 فوریه 2010 در 6:08 ب.ظ.

  46. مهر

    سلام. من شما رو تو وب جدیدم لینک کردم. برایم باعث افتخار است در لینکدانی تان باشم.
    http://www.windowsun.wordpress.com

    26 فوریه 2010 در 10:14 ب.ظ.

  47. لذت بردم.

    27 فوریه 2010 در 1:06 ب.ظ.

  48. تا آغوش وا می کنم غرق می شوم…
    آپم دوست هنرمندم…

    28 فوریه 2010 در 8:57 ق.ظ.

  49. بعد از دو ماه و دو روز… به روزم.

    «صرع».

    اینجا مثل اینکه احساس آزادی زده زیر دلت! هان؟

    28 فوریه 2010 در 11:52 ق.ظ.

  50. سلام
    تازه كردي خبركن
    يك تازه آشنا

    6 مارس 2010 در 6:04 ق.ظ.

  51. سلام سامان عزیز
    من همیشه می خوانم
    حتی اگر چیزی ننویسم
    مسخ شده بودی بودی !
    الان بهتری ؟

    8 مارس 2010 در 1:02 ب.ظ.

  52. چقدر فضا غریبه… فضات غریبه..
    حس میکنمت..میخونمت..میفهممت..اما برام غریبه…شبیه یه جور ماتم زدگی بهم دست داده
    مثه جنینی که وقتی از رحم بیرون میکشنش با بهت نگاه میکنه تا اینکه یکی محکم بزنه زیر گوشش
    نمیدونم..نمیدونم این همه غریبگی رو کجا بذارم….
    حال این جا منو یاد کسی انداخت ..کسی … آره..کسی.

    10 مارس 2010 در 7:13 ب.ظ.

  53. هی اینجا میاما ولی نمدونم چرا نظر نمیذارم

    ذاتا تنبلم و در عین حال فضای اینجا میگیرتم حس بوی قهوه و سیگارو گرما

    10 مارس 2010 در 7:57 ب.ظ.

  54. سلام
    جدا لذت بردم.

    11 مارس 2010 در 8:33 ق.ظ.

  55. روزي كه فريب نابود شود هرگز به سويي منگر والا به ستوني از نمك دگرگون خواهي شد.

    آپ شد

    قلبت را توف کن

    13 مارس 2010 در 8:14 ق.ظ.

بیان دیدگاه