مینیمال های مهدی کریمی

Me & My Monkey

از خواب بیدار می شوم، حوصله خارج شدن از تخت را ندارم، حتی حوصله ندارم شلوارم را بپوشم، همانجا توی تخت در حالیکه پیچ و تاب ملحفه های سفید را دور پاها و اطراف بدنم حس می کنم، دستم را دراز می کنم به سمت میز کوچک کنار تخت و از درون پاکت مشکی رنگ ویکتوری یک نخ سیگار بیرون می کشم و گوشه لبم میگذارم، فندک را زیرش می گیرم و دینگ…
دود سفیدی، رقصنده به هوا برمی خیزد، اولین پک را می زنم و دود را به درون ریه هایم می فرستم و آنگاه با بازدمی خارجش می کنم و به تماشای برخورد دود کمرنگ و مات، با آن دود رقصنده اولیه مشغول می شوم. درست کردن قهوه، البته ارزش بلند شدن دارد. به آشپزخانه می روم، قهوه درست می کنم و همانطور برمیگردم توی رختخواب و کنترل DVD Player را برمیدارم و دستگاه را روشن می کنم و غرق تماشای رابی ویلیامز می شوم. میمون غول پیکر با اسلحه درون دستش ورجه وورجه می کند و رابی عرق کنان می خواند.
حالا دیگر بوی دود سیگار با بوی رخوت صبحگاهی اتاق مخلوط شده است.
تلفن همراهم زنگ می زند. به صفحه گوشی نگاه می کنم، شماره همکارم را در شرکت باز می شناسم. با بی حوصلگی جواب می دهم. صدایی آن طرف خط می گوید: » معلوم هست کجایی پسر؟ لینکهای Etherchanel شبکه وزارت خارجه به هم خورده، یه لوپ لعنتی افتاده تو شبکه، سوئیچ Core هنگ کرده، شبکه خوابیده…»
با بی حوصلگی پاسخ دادم: «خوب منم خوابیده بودم.»
فریاد می زند: » لعنتی دارم جدی حرف می زنم.»
دوباره پاسخ می دهم: » یه لحظه گوشی…»
فنجان قهوه را از روی میز کوچک بر می دارم و به سمت دهانم بالا می آورم و به لبانم می چسبانم و با هورت صدا دار ممتدی یک جرعه می نوشم.
دوباره فریاد می زند: «لعنتی معلوم هست داری چیکار می کنی؟ میگم شبکه وزارت خارجه خوابیده…»
داد می زنم: » به …ا َم.» و گوشی را قطع می کنم.
لحظه ای چشمان گرد شده و متعجبش را تصور می کنم. از خنده ریسه می روم.
سیگار دیگری گوشه لبم می گذارم، فندک را زیرش می گیرم.
دینگ…
پی نوشت: Me And My Monkey-Robbie Williams

47 پاسخ

  1. به زودی ارتقا شغل پیدا میکنی با این وضع کار کردن

    2 مارس 2010 در 11:41 ق.ظ.

  2. :))….
    اخ که چه حالی میده…..چسبید نوشتتون قربان!چسبید خفن

    2 مارس 2010 در 12:54 ب.ظ.

  3. این رخوت از خواب بیدار شدن که همه گیره اما از تو بعیده سامان …

    2 مارس 2010 در 1:19 ب.ظ.

  4. در كنار قشنگي توصيف دقيق صحنه ها و لحظه ها ، اين پست اينجوري اومد به نظرم : -\/_

    2 مارس 2010 در 2:49 ب.ظ.

  5. خیلی خوبه. طندگی برای خود. خیلی خوبه. گور بابای بقیه…

    گفتی: میدونی … ؟
    میگم: نه؟ چی رو سامان؟

    2 مارس 2010 در 7:22 ب.ظ.

  6. منظورم همون زندگی بود.

    2 مارس 2010 در 7:23 ب.ظ.

  7. فالش از چه نظر؟

    2 مارس 2010 در 8:05 ب.ظ.

  8. دمه حس مسئولیتش گرم ..

    3 مارس 2010 در 4:19 ق.ظ.

  9. عجب! 🙂

    3 مارس 2010 در 6:15 ق.ظ.

  10. این تجربه لاابالی بودن را عجیب دوست دارم . برخی از طلوع ها آنچنان آغشته از روز می شوم که ترجیح می دهم ساعتها تک و تنها در میان بسترم بغلطم و از گرمای ناشی ازانبوه ملحفه ها و بالشی که سرم را در آن فرو برده ام به اوج لذت برسم.
    لذت یک روز من بودن،لذت یک روز من ماندن…

    3 مارس 2010 در 6:33 ق.ظ.

  11. آخ رابی ویلیامز!
    چقدر این شخصیت رو دوست دارم،چشمهای نافذش،صلابت کلامش و دغدغه های ناب وعلاقه زیادش به كهكشان‌ها و آدم‌های فضایی !من عاشق رفتارهای غیر عادیش تو کنسرت های بزرگشم!
    الان یهو دلم هوس شنیدن آهنگی رو کرد که برای فیلم خاطرات بریجت جونز خونده بود،میرم این ترانه رو پیدا کنم بعد یه فنجون قهوه بریزم،یه نخ سیگار وبرم تو خلسه……………………………………………………………

    3 مارس 2010 در 6:48 ق.ظ.

  12. بعضی پستها می تونه روز آدم رو متحول کنه و این پست از اون پستای ناب بود،ممنونم سامان…:-)

    3 مارس 2010 در 6:51 ق.ظ.

  13. salam va khaste nabashid
    dastanetun jaleb bud … didgah dustan ham khub budan ….
    ama engar weblogetun dare sogh dade mishe be samte tablig e » SIGAR oo DOOD o ….
    ….

    3 مارس 2010 در 6:20 ب.ظ.

  14. mehr

    آره بابا بی خیال بقیه.مهم خود آدمه…

    4 مارس 2010 در 5:31 ب.ظ.

  15. دلم سيگار خواست………….

    4 مارس 2010 در 5:42 ب.ظ.

  16. mm

    ایران پروژه:دانلود و فروش و سفارش انواع پروژه هاي دانشجويي
    http://www.portal.iranporoje.com/
    پایان نامه ها و مقالات برق
    کنترل پروژه MSP
    پایان نامه ها
    مقالات تخصصی
    روش تحقیق ، پروپوزال
    پروژه کارافرینی
    پروژه مالی
    پروژه کارآموزی
    مهندسی نرم افزار SSADM
    مهندسی نرم افزار UML
    پروژه مستند سازی
    پروژه طراحی وب
    پروژه شبیه سازی
    پروژه دایرکتور/ Director
    پروژه دلفی
    پروژه پاسکال
    پروژه ویژوال بیسیک
    پروژه C++ , C
    پروژه #C
    پروژه PHP
    پروژه ASP
    پروژه پایگاه داده
    پروژه های آماری
    آمار مهندسی Access و Excel
    پروژه های مولتی مدیا
    http://www.portal.iranporoje.com

    5 مارس 2010 در 8:15 ق.ظ.

  17. mm

    http://portal.iranporoje.com

    5 مارس 2010 در 8:15 ق.ظ.

  18. این روز ها بیشتر وبلاگ هایی که می روم عوض به یاد آوردن : بوی عیدی ، بوی توپ
    عبارت نیمه پوچِ «سیگار پشت سیگار» یادم می آید
    همان طور که زمستان به جای دانه های برف «زمستون» و پاییز به جای «بارون میاد جرجر» ، یادم می آمد

    5 مارس 2010 در 6:36 ب.ظ.

  19. میتونم قیافه شو تصور کنم و ریسه برم از خنده !
    دمت گرم .رابی ویلیام .قهوه و سیگار نوش جونت !گوشت بشه بشینه به تنت !

    5 مارس 2010 در 9:57 ب.ظ.

  20. کاش می شد…
    به همین راحتی…

    خوب بود.

    6 مارس 2010 در 9:47 ق.ظ.

  21. سلام رفیق.
    خوبی؟
    از فیلم های اسکاری امسال فقط این چند فیلم رو دیدم: آواتار،گنجه رنج، حرامزاده های لعنتی، up، روبان سفید، یک پیشگو، رو به آسمان، قلب دیوانه … البته امسال بخش خارجی زبان بیشتر برام اهمیت داره! فیلم تورناتوره رو هنوز ندیدم!… و فکر کنم آواتار اسکار رو بگیره!
    شاد باشی.

    6 مارس 2010 در 3:04 ب.ظ.

  22. درسته من فرانسه بلد نيستم!

    اما تو بهونه نيار واسه نيومدن!

    7 مارس 2010 در 8:08 ق.ظ.

  23. 🙂 سلام و ممنون…

    7 مارس 2010 در 9:00 ق.ظ.

  24. ببين مي توني يه كمكي بكني ما اين سايت وزارت علوم رو هم از كار بندازيم !!!

    7 مارس 2010 در 11:28 ق.ظ.

  25. مهدی

    انگار اين حرفا رو يكي بايد مي گفت، كي بهتر از تو سامان.
    ديگه خوابم نمياد!

    8 مارس 2010 در 1:14 ق.ظ.

  26. امروزم با او شروع شد،عباس صفاری!این مرد عجیب مرا مسخ می کند مسخ !
    و هوس کردم که یکی از شعرهایش را برایت بنویسم با من در این لذت بی کران خوانش بیت های او شریک شوی:

    لازم نيست دنياديده باشد
    همين که تو را خوب ببيند
    دنيايي را ديده است.
    از ميليون‌ها سنگ همرنگ
    که در بستر رودخانه بر هم مي‌غلتند
    فقط سنگي که نگاه ما بر آن مي‌افتدزيبا مي‌شود.
    تلفن را بردار
    شماره‌اش را بگير
    و ماموريت کشف خود را
    در شلوغ‌ترين ايستگاه شهر
    به او واگذار کن.
    از هزاران زني که فردا
    پياده مي‌شوند از قطار
    يکي زيبا
    و مابقي مسافرند.

    8 مارس 2010 در 7:10 ق.ظ.

  27. بعضی روزا به خود آدم تعلق دارن ، نمیشه با کسی یا چیزی قسمتش کرد ، حتی با یه تلفن !
    بعضی روزا اینجورین دیگه ..

    8 مارس 2010 در 2:35 ب.ظ.

  28. سرما خوردن که اصلا خوب نیست اما این جوری بی خیالی هم حال می ده ها . بابا شبکه !!!!!

    8 مارس 2010 در 6:16 ب.ظ.

  29. البته اگه هم آغوشت بذاره!!

    8 مارس 2010 در 6:28 ب.ظ.

  30. چرا نيستي؟

    8 مارس 2010 در 8:07 ب.ظ.

  31. (خوش به حالتان وقتی که بی تو به سامان نرسم را گوش دادید)

    9 مارس 2010 در 2:32 ق.ظ.

  32. اين متن بيشتر مي تونه بريده اي از يك داستان بلند باشه ويا قسمتي از يكي از روزهاي خودت .
    شايد توقع من از نوشته هاتون زياده …

    9 مارس 2010 در 2:34 ب.ظ.

  33. خیلی جالب بود پیانیست 😉

    9 مارس 2010 در 4:01 ب.ظ.

  34. هیچ چیز غیر ممکن نیست ،

    اما بچه که بودم خودم را خیلی جاها سامان معرفی می کردم

    حالا هم که بی تو به سامان نرسم را گوش می دهم دلم می خواهد باز

    9 مارس 2010 در 6:16 ب.ظ.

  35. 10 مارس 2010 در 5:30 ق.ظ.

  36. ديدي چه اجحافي كردن به آواتار؟

    10 مارس 2010 در 6:42 ق.ظ.

  37. والا نه سامان. من فقط گوش دادم به کاراش. از یه آماتور انتظار بیشتری نداری که؟

    10 مارس 2010 در 8:05 ق.ظ.

  38. چقدر برام این طرز نوشتم آشناست
    نیگم یاد چی افتادم که بحثی پیش نیاد….
    این روزا دلم سر بکوبم به دیوار

    10 مارس 2010 در 11:24 ق.ظ.

  39. این حواله دادن زندگی «البته گاهی وقتا» به … ام خیلی لذت بخشه هآآآآن

    10 مارس 2010 در 12:57 ب.ظ.

  40. جیبت پاک نشده مثل من تا بفهمی که حتی ساعت غیر کاری هم که میگن بیا با کله میدوام 😦

    اونوقت ببخشید اسن …ام عضو جدیدی می باشد آیا ؟؟؟ مثل اینا یی که بوتاکس و پروتز میکنن :دی

    10 مارس 2010 در 8:17 ب.ظ.

  41. نثرت خیلی زیباست و روان و دلنشین.
    و با اون قهوه و یسگارت هم که کلی حال کردم…میدونی که :دی

    11 مارس 2010 در 7:44 ق.ظ.

  42. تجربه ی بسیار جالبی بود، تبریک می گم بهت.

    11 مارس 2010 در 8:36 ق.ظ.

  43. آیا پیانیست ها همه سیگاری هستند و همینطور بی خیال؟!
    یا اصولن انسانهای راحت پیانیست می شوند؟

    11 مارس 2010 در 8:37 ق.ظ.

  44. وقتی آدما مهم نیستن بهشونم نمی خندم
    در هر حال مهم نیستن

    همه چی اینجا جذابه یه جورایی متفاوت

    هر طور خواستی باشی

    11 مارس 2010 در 3:43 ب.ظ.

  45. داستان مينويسي ميبينم كه خوب هم مينويسي.

    13 مارس 2010 در 9:51 ق.ظ.

  46. دیر زمانی زود به بستر میرفتم ،گاهی هنوز شمع را خاموش نکرده،چشمانم چنان زود بسته می شد که فرصت نمی کردم به خود بگویم:«دیگر می خوابم.» و نیم ساعت بعد از فکر اینکه زمان خوابیدن است بیدار می شدم.

    مارسل پروست

    13 مارس 2010 در 10:14 ق.ظ.

  47. با اجازه یه نخ از پاکت سیگارتون برداشتم…!
    میروم زیرسیگاریتان را خالی کنم…!
    ممنونم موسیو! این قهوه های شما عجب عطروطعمی دارد…!

    13 مارس 2010 در 11:38 ق.ظ.

بیان دیدگاه