مینیمال های مهدی کریمی

از طعم گیلاس تا ویکتوریا…

  از تفاوت های مراسمات دید و بازدید امسال عید شاید مهمترینش که بیشتر به چشم می آمد عوض شدن بحث های خانوادگی و فامیلی بود که به طور چشمگیری به سریال های ناب!! و پر مغز!! و خوش ساخت!! و حرفه ای!! فارسی1 اختصاص داشت. این لذت فراگیر مرا بسیار متعجب ساخت، اینکه چگونه از دخترکان دبستانی تا دوشیزگان تحصیل کرده دانشگاهی و زنان پا به سن گذاشته و حتی ننه بزرگ ها و بعضا پسران و مردان، با عشق و شوری بی بدیل به بازگویی صحنه های ویکتوریا و دیگر سریال های این کانال ماهواره ای می پرداختند، به جمعشان که نگاه می کردی گویی عده ای منتقد به نقد و بررسی پدرخوانده یا سگ کشی یا طعم گیلاس مشغولند. کمی با خودم می اندیشم. در اینکه شاید بیش از هفتاد درصد برنامه های صدا و سیمای ایران، به زباله و آشغال اختصاص دارد شکی ندارم، اما هر چه حساب می کنم می بینم سریال هایی که از کانال های پنجگانه خودمان پخش می شود، از سریال های طنز گرفته تا آنها که درون مایه های اجتماعی دارند سگشان شرف دارد به مزخرفاتی که در کانال هایی مثل فارسی1 پخش می شود. به هر حال در این پست اینکه چرا نسل امروز ما اینگونه شتابان به سمت هنر بی ریشه و بی هویت حرکت و به سوی کانال های بی مایه تلویزیونی هجوم می برد، بحث من نیست، خواستم فقط درد دلی کرده باشم و بگویم گاهی برای خودم متاسف می شوم، چون با کسانی هم نسل هستم که دغدغه شان نه سینمای حرفه ای و ادبیات اصیل و موسیقی ناب بلکه ویکتوریا و میم مودب پور و ساسی مانکن است.
 

47 پاسخ

  1. حالا تازه نکته جالبش اینجاس که وقتی از این سریال های پرمغز!انتقاد می کنی،یه عده چنان موضع میگیرن در مقابل تو که انگار تو داری ترتیب یکی ازنوامیسشون رو میدی

    28 مارس 2010 در 8:39 ق.ظ.

  2. راستش هم فارسی 1 نگا میکنم هم تمام کتابای مودب پور رو خوندم(فکر کنم اون موقع 12-13 سالم بود) هم تمام اهنگ های ساسی رو گوش کردم!
    اما دیدن ، خوندن و شنیدن هر چیزی دلیل بر تایید و تاثیر گرفتن ازش نیست…اتفاقا نتیجه تعامل داشتن با اینطور پدیده ها به وجود اومدن یه دید و نگاه انتقادیه که خیلی به درد میخوره!!!
    .
    صحنه بی نظیری که چند روز پیش دیدم،
    مامان بزرگمینا برای عید دیدنی اومده بودن و قسمت اخره ویکتوریا در حال پخش بود….اشکی که میریختن رو باید میدیدی!

    28 مارس 2010 در 8:53 ق.ظ.

  3. ama dar noe khodeshun serialhaye motefaweti budan..shayad por maghz nabudan ama laaghal tunestan farhange zendegiye modern ro be khunevadehaye irani ke dargire ye seri raftarhaye kilishei va khoshk hastan ro avaz kone..!

    28 مارس 2010 در 11:21 ق.ظ.

  4. حق با اکثریت.من و تو اقلیتیم.متاسفم

    28 مارس 2010 در 1:03 ب.ظ.

  5. نمیشه از همه توقع داشت که فقط به یه مقوله بپردازن…همه چی باید درحد تعادل باشه….من معتقدم باید هم کارهای خوب رو دید و شنید و خوند همه کارهای بد تا بشه فرق بین کار خوب وبد رو درک کرد…
    این فارسی وان هم که دیگه برای خودش سوژه ای شده….خدا رو شکر که ویکتوریا تموم شد…

    28 مارس 2010 در 1:22 ب.ظ.

  6. بی خیال سخت نگیر.
    از شاد اطرافیانت لذت ببر
    حتی با پوچ ترین چیزا

    28 مارس 2010 در 1:48 ب.ظ.

  7. mehr

    پس من خیلی عقب افتاده هستم…حتی دریغ از یه دقیقه تی وی بینی! اصلن این ویکتوریا ویکتوریا که ملت میگن چی هست جدن!

    28 مارس 2010 در 3:34 ب.ظ.

  8. آخر کاندیدیای منچوری البته نسخهی 1963 یه جا هست تو یه نمای بسته فرانک سیناترا میاد تو اتاق و تلویزیون رو خاموش می کنه بعد میگه آدم ها به دو دسته تقسیم میشن یه سری وقتی میان تو خونه تلویزیون رو روشن میکنن،یه سری وقتی میان خاموشش میکنن

    28 مارس 2010 در 9:32 ب.ظ.

  9. درون مایه و تم و هدف ماله دوران ما و قبل از ما بود.الان فقط تاتیانا با مینی ژوپ و اون دختره توی سریال تاکسیه با سینه باز بیرون مایه هست
    نحن نحکم بالظاهر

    28 مارس 2010 در 11:48 ب.ظ.

  10. من هم … متاسف …

    29 مارس 2010 در 4:05 ق.ظ.

  11. Hello,

    I agree with you 100%

    By the way, good luck in your voyage of discovery for what Proust called having new eyes.

    Very inspiring quote. Thanks for putting it in your online page in Goodreads.

    In fact, I visit this blog constantly. I wish you a truly fulfilling 1389.

    29 مارس 2010 در 9:27 ق.ظ.

  12. چقدرقطعه یادگار عمر انوشیروان روحانی خوب بود
    مرسی‌

    29 مارس 2010 در 2:04 ب.ظ.

  13. تقریبا پارسال بود که معلم موسیقی پسرم خوابهای طلایی رو بهش یاد داد. برای یه بچه ده ساله نواختن این اثر اونهم با گیتار کار آسونی نبود به همین خاطر مدام از زیرش در می رفت و هر چی بهش می گفتم که این اثر یکی از زیباترین کارهای استاد جواد معروفیه گوشش بدهکار نبود.
    امروز به لطف تو این اثر را دانلود کردم و ازش خواستم که به دقت بهش گوش کنه. در پایان گفت که واقعاً کار زیباییه.
    شاید مشکلی که عنوان کردی مثل همین مورد من و پسرم باشه.
    مردم ما از آثار شاخص و ارزشمند فاصله گرفتن چون کسی نیست که این آثار رو بهشون نشون بده. توقع نداشته باش که خودشون برن دنبال این آثار. باید راه را بهشون نشون بدی.
    متاسفانه در این سالها وفور آثار نازل سینمایی و موسیقایی باعث شده تا سلیقه عام هم افت کنه.
    چه توقعی داری؟

    29 مارس 2010 در 3:20 ب.ظ.

  14. تا حالا به سمتی هلت داده اند ؟

    29 مارس 2010 در 4:16 ب.ظ.

  15. سلامم با پیرهنی سپید…….
    با انظاری عریان
    و با دیدگانی چندین فرسخ دور از نزدیکی پلکها
    امروز
    به ملاقاتت خواهد آمد……

    نوشته هایت
    دست و پا زنان
    خودشان را به سلامم میرساندند…

    پیانیستها
    مینیمال
    میمیرند
    همین من …
    اما آماتورها هرگز نمی میرند ……….

    29 مارس 2010 در 7:25 ب.ظ.

  16. هم نوشته خودت جالب بود. هم نظرات دوستان …
    والله بقول معروف رطب خورده منع رطب نمی کنه 🙂

    ولی تو خونه ما هیچکی از این پیرزن جلف ویکتوریا خوشش نمی یومد 🙂

    29 مارس 2010 در 8:23 ب.ظ.

  17. مهدی

    واقعا براي خود منم تعجب داشت كه يه روز وقتي در حال ِ مسخره كردن ِ همين سريال در جمع دوستان بودم برخلاف تصور خيلي‌ها برگشتند گفتند حالا خوبه كه، اينجوريم نيس، نه… فارسي وان! نه…
    حالا از فرهنگ گفتي يك چيزه جالب هم ديگه هم اينكه كه اگه شما يك هفته يك ايراني رو جلوي هر رسانه اي كه بذاري مطمئن باش بعد از يك هفته اين آدم سياست كلي اون رسانه رو عين ناموسش مي پرسته.

    29 مارس 2010 در 9:25 ب.ظ.

  18. من به اين نتيجه رسيدم كه اصلا مهم نيست !
    بهتر ما زندگيمون رو بكنيم !
    شايد اونا هم فكر مي كنن ما ديوونه ايم !

    30 مارس 2010 در 12:43 ق.ظ.

  19. آخر آن وقت می توانی حال و روز مردمت را درک کنی…

    30 مارس 2010 در 7:17 ق.ظ.

  20. الکی …
    آپم آقای کلافه از این اوضاع …

    30 مارس 2010 در 8:54 ق.ظ.

  21. من هم همین بحث رو داشتم..
    باهاشون به نتیجه نرسیدم.

    30 مارس 2010 در 2:43 ب.ظ.

  22. دیدن یه سریال یا خوندن یه کتاب نشون دهنده افکار آدمها نیست بعضی موقع ها میشه ویکتوریا نگاه کرد ولی در مهمترین مسائل زندگی روشنفکرانه تصمیم گرفت

    30 مارس 2010 در 3:20 ب.ظ.

  23. میگم که سامان واقعا پیانو کار میکنی؟؟ اگر آره خب گاهی یه قایل صوتی از کارت درست کن بذار کارت رو گوش کنیم …جالب میشه ها…

    30 مارس 2010 در 6:19 ب.ظ.

  24. راستش نمی دونم چی بگم .. از افتادن جامعه تو یه سراشیبی بی بازگشت که به بد سلیقه گی ها , ظاهرپرستی ها و پایین اومدن درک و فهم عوام ختم میشه ؟ … نمی دونم چی بگم .. شاید برای خیلی از این مساۀل و موارد مشابه , عبارت «سقوط فرهنگی یک جامعه» مناسبتر باشه !
    راستی راجع به اون کامنت خصوصیت هم بگم که پیشتر ها به وبلاگم سر می زدی , گرچه اینطورکه بوش میاد با عوض شدن عکسش فراموش کردی.
    سال نو هم مبارک!
    موفق و شاد باشی

    31 مارس 2010 در 1:53 ب.ظ.

  25. جالبش اينجاست كه اگه خدای نكرده دهن باز كنی كه بگی «آخه اين چ‍…» فورا هوار می شن سرت كه چيه؟! فك كردين خيلی روشن فكرانه است با هر چی طرفدار داره مخالفت كنين؟!

    پسره رو صفحه‌ی I hate Farsi1 تو فيس بوك نوشته بود: نكنه شماها از ماشين و موبايل و … بدتون مياد؟!
    و من فقط با خودم فكر می كردم اين قدر زحمت كشيده تا بياد از چی دفاع كنه دقيقا؟!

    31 مارس 2010 در 9:42 ب.ظ.

  26. من هرگونه هم نسلی رو تکذیب می کنم

    1 آوریل 2010 در 12:45 ب.ظ.

  27. از کودکی ام به خاطر می آورم

    آنامتریوس

    در گوشم افسانه ای را می گفت…..

    از بالای کوه » آ «می توانی در آسمان بنویسی
    و من هم عاشق نوشتن بودم…

    36 سال بعد بار سفر به کوه آ را بستم
    36 سال فرصت برای انتخاب نوشته کم نبود»»»»

    رویای کوه» آ »
    و امروز در دامنه های آن…

    و چه احساسی داشتم من به افسانه ی » آ » میرسیدم

    تا ساعاتی دیگر اولین جمله را در آسمان خواهم نوشت و برای همیشه کافیست به آسمان بنگرید تا شاهکار تاریخی مرا ببینید….

    روی قله ام
    هیچ چیز دیده نمیشود
    دست میزنم به آسمان سرد است….اما آبی نیست….

    آماده ی بزرگترین حماسه بشری می شوم…

    فریادی کشیدم که مرا به عقب پرت کرد ….
    و زمین لرزید
    و آسمان ترک خورد…
    و برایم همه چیز تمام شد……

    چیزی نداشتم تا با آن بنویسم…

    2 آوریل 2010 در 9:46 ب.ظ.

  28. سلام ..
    میگما !!!! من این سریال همسایه هاش رو دوس دارم : دی

    3 آوریل 2010 در 2:59 ق.ظ.

  29. اين هم از نتايج سياسي كاري تلويزيون ماست و الا اگر اعتماد باشد اين همه گرايش به مزخرفات آن ور آبي وجود نمي داشت. گرايش مردم به اين برنامه ها يه جورايي گريز از دروغ و رياست در اصل. منتها در اومدن از چاله است و افتادن توي چاه در واقع!

    3 آوریل 2010 در 6:43 ق.ظ.

  30. خانمی از آشنایان می گفت که ویکتوریا کارهایی می کنه که خیلی از زنای ایرانی دوست دارن انجام بدن…

    وقتی اینو شنیدم احساس کردم بیشتر بینندگان این سریالها بجای پیدا کردن راه حل چگونه زندگی کردن، با این سریالها دارن خودارضایی می کنند.

    3 آوریل 2010 در 7:39 ق.ظ.

  31. از نسل ما که گذشته
    اما بیشتر از اینکه موافق یا مخالف این بحث باشم ، نگران کودکانی هستم که دارن با فارسی 1 بزرگ می شن …

    3 آوریل 2010 در 8:44 ق.ظ.

  32. میدونی مسئله چیه؟…اینه که اصلا دغدغه ندارن!که حالا ویکتوریا و ساسی مانکن باشه یا اسکورسیزی و روحانی….

    3 آوریل 2010 در 7:52 ب.ظ.

  33. درسته .ذائقه همه عوض شده .ابتذال همه وجودمونو گرفته و كم كم زيبائي ها رو از مون دور ميكنه .چاره اي نيست جز تسليم !

    4 آوریل 2010 در 8:36 ق.ظ.

  34. مبارك است اين روزها
    اميدوارم خوبي به ارمغان آورد براي تو و آنكه دوست مي داريش
    دوست جان
    تعمدي دارم در نديدنت
    برايم سخت است
    عذرم بپذير

    4 آوریل 2010 در 11:00 ق.ظ.

  35. به قول ديالوگ يكي از محبوبترين فيلمهاي زندگيم » ردپاي گرگ » :
    ما هميشه هستيم اگه نمرده باشيم
    سامان اون بحث وردپرس رو يادته
    من هرچي كار مي كنم
    نمي تونم ياد بگيرمش
    براي نوشتن پست و اينا
    يعني مي نويسما
    اما جالب در نمياد تو قالبش انگار يه چيزي كم گذاشتم
    گه گيجه گرفتم يه جورايي

    4 آوریل 2010 در 12:11 ب.ظ.

  36. خدارا شکر که امسال هیچ دید و بازدیدی انجام ندادم!!!!!!!!!!!!!

    4 آوریل 2010 در 4:56 ب.ظ.

  37. البته امسال بواسطه معاف شدن من از خدمت سربازي بيشتر بحث هاي عيد ديدني كه من حضور داشتم حول قضيه سربازي و خاطراتش و اينجور چيزها ميگذشت ولي يه واقعيتي كه هست اينكه ما ملتي هستيم هميشه منتقد كه از حركت خسته كننده يه لاك پشت تا فيلم پدرخوانده رو تمام و كمال نقد مي كنيم و كاري هم نداريم كه مورد نقد ما اصلا ارزش نقد شدن رو داره يا نه !!!

    4 آوریل 2010 در 7:41 ب.ظ.

  38. تو رانفس میکشم…
    آپم…

    5 آوریل 2010 در 5:58 ق.ظ.

  39. دست گذاشتی رو دردِ دلم سامان…
    با این که حس میکنم یه مقدار نسبت به اون موقعی که وبلاگت کمتر بازدید داشت فرق کردی
    ولی هنوزم بهترین وبلاگی هستی که می خونمت

    5 آوریل 2010 در 8:29 ق.ظ.

  40. نمی شه از مردم خرده گرفت سامان جان
    شاید دلیل جای دیگه یی باشه
    این که مردم ما عادت کردن سریالهایی که دیالوگش فارسیه همیشه با فضای محدود احساسی نشون داده میشه هیچ ازادی ظاهری در اونها نیست
    حالا که بعد از سی و چند سال سریالی می بینند که تمام ابعاد زندگی یه زن به نمایش در می یاد بدون سانسور و پرده پوشی
    این حریصشون کرده
    این وسط تنها چیزی که مهم نیست درون مایه ی این سریال هاست

    5 آوریل 2010 در 12:40 ب.ظ.

  41. چي بگم.مردم عادت كردن به بد ديدن.بد شنيدن.بد خوندن و….

    5 آوریل 2010 در 6:02 ب.ظ.

  42. به به هدر جدید مبارک …چرا این دوتا رو جدا کردی اخه از هم پسر؟؟…

    ما برای وصل کردن امدیم نه فصل کردن …

    5 آوریل 2010 در 7:39 ب.ظ.

  43. ببين اون يارو ديونه‌اس حالا شايد برات مطلب قابل فهم باشه (وبلاگم)

    6 آوریل 2010 در 8:45 ق.ظ.

  44. در مورد شرف داشتن اینا به اونا عقیده مشترک ندارم
    کلاً جفتشون بی مایه و سخیف اند

    هرچند که من مودب پور نخوندم، ساسی مانکن گوش نمی دم و فارسی 1 تماشا نمی کنم، اما دلیل نمی شه هرکی اینارو گوش می ده، می بینه یا می خونه آدم سطحی ای باشه. هرچند اکثرشون هستن اما بازم به نظرم دلیل بر اینجوری حکم دادن نمی شه.

    9 آوریل 2010 در 11:59 ب.ظ.

  45. ghazal

    bebin harfato ghabol daram

    vali yekam fekr kon bebin mardome ma chera delkhosh shodan be farsi1 ya..
    az bas ke serialae sherover to in chansal didan az tv
    baz zamane bachegiae man ye khaneye sabzi bod ke 4ta harfe hesab dash

    alan masalan beshinim chi bebinim

    zanbaba?
    man victoriaro tarjih midam
    ye seriale norme khanevadegi

    man pedarbozorgam falsasfe khunde kheyli kheyli kheyli pooooore
    koli chiz halishe koli ketabaye khafan khundeo ketabkhunasho bebini kaf mikoni
    vali farsi bazi vaghta nega mikone
    man khudam sasy mankano folano mahkom mikonam chon dige vaghean arzeshe shenidan nadareo az ye sathe normalam gozashteee
    uno shayad hagh dashte bashi mahkom koni vali yekam dige dari jav midi vase khudet
    …..

    26 مِی 2010 در 11:59 ق.ظ.

  46. ghazal

    beghole niche
    afkare bozorg dashte bash ama az shadihaye kochak lezat bebar

    26 مِی 2010 در 12:01 ب.ظ.

    • ghazal

      مارس 29, 2010 در 8:23 ب.ظ.

      نازنین

      هم نوشته خودت جالب بود. هم نظرات دوستان …
      والله بقول معروف رطب خورده منع رطب نمی کنه 🙂

      ولی تو خونه ما هیچکی از این پیرزن جلف ویکتوریا خوشش نمی یومد 🙂
      پاسخ

      bebin masalan mokhalefin ya movafeghin ba harfe shoma kasie ke serfan bekhatere jelfie victoria miad mige hagh bashomas
      noyi so estefade az nazar digari
      yade seriale kaayie salhaye mashrote oftadam ke tarikhi jadid vase salhaye mashrote bod
      yade inke ye adam chetor raf zire parchame ye ede ke harrfeshun hagh bod vali azashun so estefade kardO ham kare unaro loos kardo ham khudesh be hija naresid
      bebin azizam mardome ma hata hanuz janbe victoriaro nadaran
      ajibe barashun bazi chiza bad to mikhay beshinan masalan bezana to khate deep shodano fek kardano in harfa?
      daste khudeshunam nista
      chansalli mishe be noyi shakh daravordan
      vali khO chikareshun mishe kard
      bezar az hamin victoria shoro konan ha?

      26 مِی 2010 در 12:09 ب.ظ.

بیان دیدگاه